جدول جو
جدول جو

معنی تاچه بندی - جستجوی لغت در جدول جو

تاچه بندی
(چَ / چِبَ)
عدل بندی. بستن تاچه. تاچه بستن
لغت نامه دهخدا
تاچه بندی
بستن تاچه، عدلبندی
تصویری از تاچه بندی
تصویر تاچه بندی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته بندی
تصویر ته بندی
دوختن ته جزوه های کتاب یا دفتر، جزوه بندی و ته دوزی کتاب، خوردن اندکی غذا پیش از نوشیدن شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخچه بندی
تصویر شاخچه بندی
تهمت بندی، تهمت سازی، بهتان
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ بَ)
به اصطلاح صباغان، رنگی که برای تقویت پیش از رنگ مقصود کشند. (غیاث اللغات). به اصطلاح رنگرزان، رنگی باشد که جامه را پیش از رنگ کردن دهند تا آن رنگ که مطلوب است قوی و دلخواه حاصل شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
خون در دل می، میکند ته بندی صهبای تو
گلشن به غارت میدهد رنگ حنائی پای تو.
تأثیر (از آنندراج).
، چیزی که پیش از خوردن شراب و غیره خورند مرادف ته پا. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کمی غذا خوردن، پیش از رسیدن طعام معتاد. کمی قبل از وقت مقرر خوردن. و با کردن صرف شود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، عمل بستن پی بنا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به معنی جزوه بندی کتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوختن اوراق کتاب بیکدیگر از جانب انسی آن دوختن جزوات یک کتاب را پیش از تجلید به یکدیگر، و با کردن صرف شود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). به همه معانی رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
بند پای جوارح طیور. بند پای باز و جز آن از مرغان شکاری. سباقاالبازی. تسمۀ خرد و نرم که به پای باز و نوع آن بندند و زنگوله بدان آویزند و نیز رسن درازی را که گاه تربیت باز ضرور است و بر آن استوار کنند، طناب خرد بدامن خیمه که به میخ کوفتۀ بر زمین بندند
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
نایچه سازی. شغل نایچه بند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ چَ / چِ بَ)
شغل نیچه بند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
نشان کردن و علامت گذاشتن حد کوچه ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
شکسته بندزنی. شعابی. بند زدن کاسه:
کاسه بندی چه خواهی از مجنون
کیسه دوزی نیاید از طرار.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
پیوند کردن درخت. (غیاث اللغات) ، کنایه از تهمت و بهتان. (برهان). تهمت سازی. (غیاث) :
غنچه دهنان بیهده خندی نکنند
سنبل رقمان مشق نوندی نکنند
با غیر بسیر باغ و بستان نروند
با غیرتیان شاخچه بندی نکنند.
ظهوری (از انجمن آرا).
، لعبت بازی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ کَ / کِ بَ)
در تداول عوام بنایی سست که زود ویرانی پذیرد. ساختمانی سست و ناپایدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دخل نامشروع پلیس و امثال او از کسبه و دوره گردان و مانند آنها. اخاذی از کسبه و عابرین و غیره. (یادداشت ایضاً). رجوع به تلکه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ بَ)
سرشتن تپاله. تپاله بستن. رجوع به تپاله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ بَ)
جبیره ای که در شکسته بندی با تخته کنند. (ناظم الاطباء) ، تختۀ بزرگ از دو سوی بر سقف با طناب یا زنجیری آویختن و بر آن خوردنیها نهادن تا از تجاوز گربه و غیره مصون ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
عمل خانه بستن در نرد. رجوع به خانه بستن شود، عمل جدول بندی کردن بخانه. چیزی را به وسیلۀ جدول بندی کردن بصورت خانه خانه در آوردن
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ)
عمل خازه بستن
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 21هزارگزی جنوب ورزقان و 12500گزی شوسۀ تبریز به اهر واقع است. کوهستانی ومعتدل است و 321 تن سکنه دارد، شیعه، ترکی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ بَ)
عمل باغچه بند. تنظیم کرتهای باغ. (از ناظم الاطباء). تقسیم زمین باغ به کرتها (کردها) و قطعات کوچک. مرزبندی قطعات باغ گلکاری یا نهالکاری را. و رجوع به باغچه و باغچه بندی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
تاچه بندی. رجوع به تاچه بندی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایچه بندی
تصویر نایچه بندی
شغل وعمل نایچه بندنایچه سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافه بندی
تصویر نافه بندی
عمل بستن نافه
فرهنگ لغت هوشیار
بند زدن کاسه شکسته بند زنی} کاسه بندی چه خواهی از مجنون ک کیسه دوزی نیاید از طرار) (اوحدی)
فرهنگ لغت هوشیار
بند پای طیور بندی که با زنگوله بپای باز بندند برای تربیت کردن وی، طناب خیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخچه بندی
تصویر شاخچه بندی
تهمت سازی بهتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته بندی
تصویر ته بندی
دوختن ته جزوه های کتاب و دفتر، و خوردن اندک کمی غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته بندی
تصویر ته بندی
((تَ بَ))
خوردن اندکی غذا برای رفع گرسنگی، ته دوزی کتاب یا دفتر
فرهنگ فارسی معین